كدخبر: ۳۰۷۵
تاريخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۹:۵۸
send ارسال به دوستان
print نسخه چاپي
وهم سبز آب دریاها
بهرام دبیری
تو را می‌سرایم، برای بعدها می‌سرایم‌ات
شكوه تو را و لطف تو را و كمال پختگی معرفت‌ات را
و اندوهی را كه در ژرفای شادخویی تو بود.
مجسمه و نقاشی مدرن ایران در واقع بیش از آن‌كه متأثر از غرب باشد، به تاریخ هنر خودمان بسته است. اگر به شش هزار سال تاریخ هنر ایران نگاه كنی، همه جا خیال‌پردازی است، همه جا تصرف در مشهود است. نقاشی ایرانی در هیچ دوره‌ای قصه دوباره‌سازی و كپی طبیعت را نداشته است. طبیعت از راه نمادهایی به عالم نقاشی وارد می‌شود، سرنمون‌ها تصویر می‌شوند، چهره‌ای نهایی و بی‌بدیل. و این‌ها همه آن مفاهیمی است كه نقاش مدرن اروپایی بدان رو می‌آورد. در واقع، مدرنیسم مكاشفه‌ای است در تاریخ هنر همه اقوام، از سپیده‌دم تاریخ تا امروز. نقاش اروپایی پس از نگاه به رفتار مجسمه‌ساز و نقاش آزتك، ایرانی، آفریقایی، چینی و ژاپنی بود كه قدم به دنیای مدرن گذاشت.
آثار بهمن محصص از این‌ گونه‌اند. وهم سبز آب دریاها، بوی خزه و نمك و ماهی‌ها، جادوی آثار نخستین انسان، از مارلیك تا پیكاسو. قامت بلند انسان، انسان خدا، انسان حیوان، معضل خاك و آب و آدم و تراژدی. نقاشی هنر دشواری است. آسان به‌دست نمی‌آید. برای بیننده هم همین‌طور است. كاری را دوست داری و سال‌ها بعد نگاه می‌كنی، ولی می‌بینی دل نمی‌برد. برعكس كاری تو را پس می‌زند، نمی‌پسندی، و سال‌ها بعد ناگهان با بیداری چشمان تو علائم آشنایی می‌دهد. نقاشان خوب اغلب از این جنس دوم‌اند. با امروز تو ناسازگارند، برای فردای تو كار شده‌اند، برای آن‌چه خواهی شد. برای آن‌كسی كه خواهی بود، تا برای همیشه بمانند، راز جاودانگی هنر. بعضی شهرت‌ها در حوصله عمر آدمیزاد است و بعضی دیگر در حوصله تاریخ.
می‌دانستم كه بهمن محصص گاهی به ایران می‌آید. از سیروس طاهباز خواستم كه هر وقت آمد او را ببینم. و او همیشه می‌گفت: بهمن ناسازگار و بدخلق است، اهل معاشرت و آشنایی نیست. پاییز سال 1376، سیروس تلفن كرد و گفت: بهمن ایران است و می‌خواهد تو را ببیند. خوشحال شدم. بلافاصله همان شب یك ضیافت با سفره رشتی، ترشه تره، ماهی كولی، كته دودی و نوشابه سرد و نارنج و ... بهمن مزه‌باز قهاری است. ملاقات باشكوهی بود، انگار سال‌ها یكدیگر را می‌شناختیم. زندگی و كار من و سیمین شگفت‌زده‌اش كرده بود. عكس‌های رعنا را دید و فردا برایش یك دسته گل سرخ هدیه آورد. تعریف‌های بهمن برای ما كه اغلب دشنام و تنگ‌چشمی دریافت می‌كنیم، انرژی خوبی همراه داشت. نمدها را دید و ماندگار شد. بازگشت را به عقب انداخت. خان لُر ـ فرهاد ورهرام ـ خانه ما بود. تدارك سفر نمدمالی را دید. ماشین و دوربین فیلمبرداری و حركت به طرف سمنان. با سیروس طاهباز. آن روز بهمن در كارگاه نمدمالی سمنان پنج تخته نمد كار كرد. روزی درخشان با میزبانی و لطف داود زواره‌ای.
بهمن در راه از رنگ كوه‌های ایران می‌گفت، به رنگ هلو، به رنگ نمكزار، از كارهایش، از طراحی و البته از پیكاسو. از جهان معاصر و از مدرنیسم و از هنر و بیشتر از این‌كه نقاش باشد، مجسمه‌ساز است. او را روشن‌بین، خلاق و درخشان یافتم. جهان را می‌شناسد، ‌مزه‌ها را، عطرها را در رنگ‌ها، او مثل هر هنرمند بزرگی انسانی طبیعی است. او معنای این جمله برانكوزی است كه گفت: همچون خدا بیافرین/ همچون سلطان حكمروایی/ و همچون برده كار كن.
می‌گوید عیب جهان امروز و تمدن غرب در این است كه واقعیت از رؤیا جلو افتاده است. تكنولوژی ارتباطات چشم‌انداز متنوع جهان را از بین خواهد برد. عطر و طعم زیستن همه جا یك شكل خواهد شد. شكایت می‌كند: "در تمام اروپا بوی همبرگر می‌آید." در واقع آن‌چه این‌جا را برای بهمن دوست‌داشتنی می‌كند، این است كه ما به زندگی نزدیك‌تریم.
[سال 1376، علی دهباشی خواست یك شماره مجله كلك را ویژه بهمن محصص درآورد. جمع شدیم خانه سیروس طاهباز. احمدرضا احمدی، مرتضی ممیز، علی دهباشی، سیروس و من. ضبط شد گفت‌وگوی طولانی با بهمن، كه عالی بود. اما هرگز چاپ نشد. بی‌تردید روزی چاپ خواهد شد. متن بالا را من آن سال و برای آن ویژه‌نامه نوشتم. حالا پس از این سال‌ها نوشته‌ای را كه چاپ نشد دنبال می‌كنم.]
تاریخ ویران فراموشی. وقتی از نیما و اولین استادش محمدی حرف می‌زد، چشم‌هایش تر می‌شود. ارج می‌نهاد. او انسان ذلیل مفلوك گریان را دوست ندارد. آرای او شباهتی به اندیشه‌های نیچه دارد. ستایش او از پیكاسو بیكران است. و از او تأثیری گرفته تا مفهوم عالی هنرمند و فردیت خلاق را معنی كند.
بهمن محصص هنرمند درباری نبود. از دربار پهلوی دوم سفارش می‌گرفت، اما از فراز شخصیت بی‌نیاز و مقتدر و مغرور خود با آن‌ها گفت‌وگو می‌كرد. قصه زیبایی تعریف می‌كند: "خانم فرح دیبا من را خواست و گفت، اعلی‌حضرت مجسمه خانواده سلطنتی را نپسندیده‌اند و خواسته‌اند آن را خراب كنید. محصص با همان لهجه شیرین رشتی می‌گوید، خانم شما سرباز دارد، تانك و اسلحه دارید، خودتان خرابش كنید. من چه‌طور می‌توانم این مجسمه برنزی را ویران كنم."
مردم تاریخ را می‌خوانند: پادشاهان، امیران و وزیرانی را عزیز می‌دارند كه هنر و هنرمندان را ارج نهاده‌اند و بهمن خود شاهزاده‌ای بی‌بدیل است. با آن عصای دسته نقره‌ای‌اش و هرچه می‌پوشد و هرچه می‌گوید. تئاتر باشكوه سیروس طاهباز كه هرگاه بهمن به خشم می‌آمد، با لبخندی مهربان می‌گفت: "سرورم آرام باشید."
تصمیم گرفت پس از سال‌های دراز به ایران برگردد. كار دشواری بود، اما شدنی و شد. آوردن كارهای محصص از ایتالیا آسان نبود. یكی از مسئولان فرهیخته كشور كمك كرد و همه كارها به ایران بازگشت. خانه‌ای بزرگ در تهران و همه كار و وسائل آمد و چیده شد و هیجان بهمن: اولین كار یك نمایش راه بیندازیم. ادیپ شهریار را اجرا كنیم. برویم میبد روی سرامیك‌های آن‌جا كار كنیم.
چند ماهی از این حرف‌ها نگذشته بود. بهمن تازه آمده بود. كه سرطان ریه، و چیزی نگذشت كه مرگ سیروس، كه امین و رفیق او بود. همه چیز از دست رفت.

• دوهفته نامه تندیس، شماره 126، 28 خرداد 1387
مطالب مرتبط
نام:
ايميل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"