هر سال که روز سیویکم فروردین ماه فرا میرسد، بوتههای سرسبز چای که تازه رشدشان را آغاز میکنند، بیشتر از روزهای دیگر قطرات شبنم بهاری را در خود نگه میدارند. اگر در این روز با دقت به این برگها نگاه کنیم، متوجه میشویم که قطرات شبنم از روی برگهای چای به صورت قطرات اشک لحظه به لحظه فرو میریزند و این وضع در روز سیویکم فروردین ماه از نظر شدت و طول مدت از سایر روزهای سال طولانیتر است.
هنگامی که فروغ خورشید بهاری به بوتههای چای میتابد، گویی در این روز تابش آنطوری است که برخلاف روزهای دیگر که خیلی زود به عمر آن قطرات پایان میدهد، با نوازش خاصی به آنها میتابد تا هرچه که دلشان میخواهد، اشکشان را سرازیر نمایند. گویی فروغ خورشید روز سیویکم فروردین ماه هم میداند که در چنین روزی این بوتههای نازنین چای حق دارند اینچنین اشک بریزند، زیرا شصت و چهار سال پیش در چنین روزی "محمد میرزا" معروف به "کاشف السلطنه" ـ بنیانگذار و پدر چای ایران ـ درحالی که عاشقانه از آخرین سفر پربارش از هندوستان به میهن باز میگشت، در جاده بوشهر و شیراز در "کتل ملو" با اتومبیل به ته درهای سقوط میکند و جان به جانآفرین تسلیم مینماید.
انسان وقتی تلگرامی را که شادروان کاشف السلطنه به محض ورود به میهن، یعنی سه روز قبل از فوتش در تاریخ بیست و هشت فروردین ماه سال 1308 به مقام ریاست فلاحت مملکتی وقت میزند را مطالعه میکند، عشق کمنظیر او به این آب و خاک و مردمش و آرزوی بینیاز کردن مملکت از محصول خارجی و شتاب و وسواس عجیب او در به ثمر رساندن نقشههایش در این زمینه را با تمام وجود خویش احساس میکند و در برابر عظمت روح بزرگش سر تعظیم و تکریم فرود میآورد.
آری! او مأموریت به هندوستان را باری به هر جهت انجام نداده بود. او فقط به هندوستان سفر نکرده بود که لقب جنرال قنسول ایران در هندوستان را برای خود حفظ نماید. او برای تحقق بخشیدن به ایده بزرگی که در یکی از یادداشتهایش از آن اینچنین یاد میکند، به این سفر رفته بود: "... میروم دنبال چای... انشاءالله کسان دیگری هم در فکر رفع احتیاج سایر کالاها باشند"، و اضافه میکند: "علیالتحقیق مبلغ ده کرور تومان برای خرید چای هر ساله از ایران خارج میشود. اگر همین مبلغ در مملکت بماند، شاید جلوگیری از پریشانی و فقر و فاقه مملکت بکند." چه روح حساسی! چه قلب پرعاطفهای که نگران پریشانی و فقر ملت بود.
اینچنین ایده و افکار والا تنها در شخصیتهای بینظیر و احترامبرانگیزی چون شادروان کاشف السطلنه پیدا میشود که در تمام طول عمرشان برای سربلندی ملت و مملکتشان از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند و به همه خطرها هم تن درمیدهند تا جایی که میبینیم جانشان را هم در راه هدفی که دنبال میکنند میگذارند!
طلای سبزی که شادروان کاشف السطلنه با خود به این مملکت آورد و آن را محصول بومی و دائمی منطقه ساخت، فقط به خاطر این بود که روزی این مملکت را نه تنها از نیاز به وارد کردن چای خارجی بینیاز سازد، بلکه آن را به میزانی برساند که به مانند یک ثروت بیپایان به خارج هم صادر نماید. متأسفانه تاکنون هیچیک از دولتها نتوانستهاند آرزوی او را جامه عمل بپوشانند، زیرا بعد از شادروان کاشف السطلنه هیچکس حتی یک روز هم راهش را آنطور که او آرزو داشت، ادامه نداد و مسلماً تا روزی که این بیتوجهیها به این طلای سبز ادامه داشته باشد، نخواهیم توانست از واردات چای بینیاز شویم، چه رسد به اینکه به صادر کردن آن مبادرت ورزیم که یکی از آرزوهایش بود!
آری! شادروان کاشف السطلنه ـ پدر چای ایران ـ یک انسان متعهد و مسئول به تمام معنا بود. او عاشق صادق این آب و خاک بود. آرزویش بینیاز کردن کشور از محصولات خارجی بود. چه میدانست در سایه بینیازی به محصولات خارجی و خودکفایی است که میتوان به استقلال واقعی دست یافت و مملکت را به راه ترقی و توسعه سوق داد.
بیاییم به پاس خدمات بینظیری که این مرد بزرگ و این انسان والا به میهن ما و مردم میهن ما نموده است و در تاریخ کشور ما از او به عنوان افتخار ابدی و سربلندی مملکت نام برده شده است، همه ساله روز سیویکم فروردین ماه را گرامی بداریم و با برپایی مراسمی، ولو ساده روحش را شاد و گوشهای از دین خود را به این انسان والا و شرافتمند ادا نماییم.
• هفتهنامه کادح، آبان 1372
vahomanmd.blogfa.com